...............

ساخت وبلاگ

سلام

به راحتی نمیتونم واردوبلاگم بشم

از طرفی انگشت ها زخمی شد 

مادر گناه داره ، همه کارها رو تهایی انجام دادند

بعد ظهری با این شرایط  کلی تایپ کردم پاک شد 

..................
ما را در سایت ............... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cqurantah2 بازدید : 7 تاريخ : يکشنبه 26 فروردين 1403 ساعت: 14:28

سلام  خوب چند روز راحت نمیتونم وارد بیان بشم.مطلب درج کنم. فکر کنم حدس درست بودند دو نفر گوشیمو هک کردند  یه موردش خواستگارم بود.چون تعحب کردم.فردی خیلیغیرتی یکبار نگفت گوشی تو بده نگاه کنم. یکی یه دختر که به این جنبش زن زندگی عمل میکرد به فکر خودش  دلیل اینکه بعد این دونفر نصفش گرمای شدید گوشی منو از خواب بیدار کرد با اینکه تدی شارژ نبود. حتی باطری حدا کردم تا مدتی باز کرما شدید داشت  دقیق از اون روز نمیتونم وارد  وبلاگم بشم  خواستکاری تکلیفش با خودش مشخص نبود. حتی یه خداحافظی  ننوشت اگر منتطر خداحافظی شون از این جهت که برام انگشتر گرفتن با پدرم صحبت کردند  یهو رفتن بعد ادعا داشت میتونه رک حرفشو بزنه  مهم نیست  ادم بمیره نباید از یه تعداد از افراد کمک بگیره  مدتی برا حل بعضی از مشکلات وام ثبت نام کردم  ولی اسم در نمیاد تا بتونم کارهامو جلو ببرم. ..................ادامه مطلب
ما را در سایت ............... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cqurantah2 بازدید : 23 تاريخ : دوشنبه 30 بهمن 1402 ساعت: 14:23

 دنیا طلبان دلنگرانی دارند ترس از خطر جنگ جهانی دارند مهدی طلبان کفن بپوشند همه چون غیرت صاحب الزمانی دارند___________________________ .سردار مرز نمی شناخت نه فقط در دفاع از دین و ناموسمون . حتی در تصرف دلها ..................ادامه مطلب
ما را در سایت ............... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cqurantah2 بازدید : 28 تاريخ : يکشنبه 1 بهمن 1402 ساعت: 22:04

سلام 

تونستم 8 کیلو وزن کنم.

الان تقریبا دو هفته درست و حسابی شام نخوردم 

ولی دلیل اصلیش اینکه از خونه مون دور هستم 

ولی همین که عزت نفس مو دارم 

منت افراد رو سرم نیست کلی ارزش داره

کلی 

فردا کلی کار دارم 

خیلی دوست دارم زود بخوابم 

..................
ما را در سایت ............... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cqurantah2 بازدید : 31 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 12:25

سلام  نمیدونم چرا دوستش دارم  ولی دوستش دارم  گذشته تلخش نمیزاره ما برا هم باشیم  خیلی دلم براش تنگ شده  راه ارتباطی ندارم بهش بگم  خیلی بده بخاطر خودخواهی افراد ادم پا رو دلش بزاره خدایا لطفا مشکلشو حل کن  خدایا خودت دلمو آرام کن  هیچ کس حرفمو نمیفهمه  و درک نمیکنه  هیچ کس نمیخواد درک کنه  من نمیخوام مثل همه درگیر این دنیا بشم  نمیخوام رضایت خلق به رضایت الله اولویت بدم  واقعا چی فکر میکنند خالق هستیم تو همه دارایی من هستی ..................ادامه مطلب
ما را در سایت ............... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cqurantah2 بازدید : 31 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 12:25

سلام  بنده هم عین همه به اول جمله دقت می کردم.تشکر از بعضی از نویسنده ها که حقیقت نوشتن ،دورغ نوشتن و دورغ گفتن برا افراد عین آب خوردن هست. خدایا فکر کردند به بعضی حقیقت ها دل آدمی به درد میاره. شهادت اون بزرگواران که باعث افتخاره و خوش به سعادت شون شده . از دنیای کثیف نجات پیدا کردند از افراد دو رو  افراد که ظاهر اسلام به خود گرفتن به اسلام صدمه میکنند. نمیدونم  حوصله درست تایپ کردند رو ندارم  جهت اروم شدند ذهنم  ..................ادامه مطلب
ما را در سایت ............... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cqurantah2 بازدید : 23 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1402 ساعت: 14:10

این کانال برا اطلاع رسانی و اشتراک گذاری 
برنامه و پوسترهای،احادیث در شان امام زمان عج 
و یه طوری آرشیو مطالب مهدوی هست
عمر کانال تا ظهور حجت
خواستید لینک رو برا اشتراک بفرستید
ایده های امام زمانی
(خیمه‌امام عصر)
@kheymeemameasr

..................
ما را در سایت ............... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cqurantah2 بازدید : 24 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1402 ساعت: 13:50

#تشرفات (قسمت سوم): مدتی در آنجا ماندم سپس در نجف اشرف و بعد در کاظمین و سامرا مدتها بودم. روزی به فکر افتادم که به ایران برگردم و در مشهد کنار قبر مطهر حضرت امام رضا علیه السلام بقیه عمر را بمانم. ولی در راه به شیراز رسیدم و در این مدرسه اتاقی گرفتم و حالا مشاهده می کنید که مدتی است در اینجا هستم.✨ ..................ادامه مطلب
ما را در سایت ............... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cqurantah2 بازدید : 30 تاريخ : يکشنبه 12 آذر 1402 ساعت: 3:10

#عاقبت_بخیری توی اردوگاه تکریت، مسئول شکنجه اسرای ایرانی، جوانی بود بنام کاظم. یکی از برادران کاظم، اسیر ایرانی ها و برادر دیگرش هم در جنگ کشته شده بود، به همین خاطر کینه خاصی نسبت به اسرای ایرانی داشت!  کاظم ؛ آقای #ابوترابی را خیلی اذیت می کرد. اما مرحوم ابوترابی هیچگاه شکایت نکرد و به او احترام می گذاشت!  ✅تنها خوبی کاظم شیعه بودنش بود. او واجباتش را انجام می داد و به روحانیون و سادات احترام می گذاشت. اما آقای ابوترابی در اردوگاه حکم یک اسیر برای کاظم داشت، نه یک سید روحانی. ✅یک روز کاظم با حالت دیگری وارد اردوگاه شد. یک راست رفت سراغ آقای ابوترابی و گفت بیا اینجا کارت دارم... از آنروز رفتار کاظم با اسرا و آقای ابوترابی تغییر کرد و دیگر ما رو کتک نمی زد. وقتی علت رو از آقای ابوترابی پرسیدیم، گفت: کاظم اون روز من رو کشید کنار و گفت خانواده ما شیعه هستند و مادرم بارها سفارش سادات رو بهم کرده بود، اما ... دیشب خواب #حضرت_زینب سلام الله علیها رو دیده و حضرت نسبت به کارهای من در اردوگاه به مادرم شکایت کرده. صبح مادرم بسیار از دستم ناراحت بود و پرسید: تو در اردوگاه سیدی را اذیت می کنی؟ از دست تو راضی نیستم.کاظم رفتارش کاملا با ما تغییر کرد. زمانی که رژیم صدام از بین رفت، کاظم راهی ایران شد، از ستاد امور آزادگان آدرس اسرای اردوگاه خودش را گرفت و تک تک سراغ آنها رفت و از آنها حلالیت طلبید. ..................ادامه مطلب
ما را در سایت ............... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cqurantah2 بازدید : 27 تاريخ : دوشنبه 29 آبان 1402 ساعت: 19:31

مارشال چند لحظه ای سکوت کرد. مشخص بود که دارد با ژنرال و بن هور مشورت میکند. که یهو صدای بن هور در بیسیم بلک شنیده شد: «بن هور صحبت میکنه!» بلک خودش را کنترل کرد و گفت: «میشنوم!» بن هور به زبان عبری آیه 7 و 8 باب اول سفر تثنیه را خواند که میگوید: «הנחתי את הארץ הזאת לפניכם, כנסו ורכשו את הארץ אשר נשבע אלוהים לאבותיכם, אברהם, יצחק ויעקב, לתת להם ולזרעם אחריהם : سرزمینی را که پیش روی شما گذاشتم، بدان داخل شوید و زمینی را که خداوند برای پدران شما، ابراهیم و اسحاق و یعقوب، قسم خورده که به ایشان و بعد از آنها به ذریت ایشان بدهد، به تصرف درآورید!» بلک گفت: «دریافت شد.» سپس خطش را عوض کرد و به ماشین های پشت سرش گفت: «خب پسرا! آماده یه آتیش بازی حسابی باشید. امشب از اون شباست!» با گرد و خاک و سرعت و سر و صدایی که ماشین های عراقی از جنوب و ماشین های شورشیان از شمال آن روستا به راه انداخته بودند، مردمِ از همه جا بی خبرِ روستا در خانه هایشان کم کم از خواب بیدار شدند و به سر و صداها گوش میدادند. بلک با بیست تکاورش در آستانه ورود به روستا بودند که مارشال پشت خط آمد و گفت: «ردشو زدیم. مسیری که داری میری، سمت چپت یه کوچه بلند هست. تا آخر برو و بعدش بپیچ سمت راست.» بلک همین کار را کرد. با سرعت مسیر را دنبال کرد. تا میخواست به سمت راست بپیچد، مارشال گفت: «وسط فرعی دوم، یه طویله است. اونجارو پیدا کن!» هنوز به طویله نرسیده بودند که با هجم سنگین آتش از طرف مقابلشان روبرو شدند. طوری که بیست متر مانده به طویله مجبور شدند همه از ماشین ها بریزند بیرون و هر کدام به طرفی بروند. ..................ادامه مطلب
ما را در سایت ............... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cqurantah2 بازدید : 27 تاريخ : دوشنبه 29 آبان 1402 ساعت: 19:31